در مدح امام ناصر الدين ابراهيم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
در اين دامگاه ارچه همدم ندارم
بحمدالله از هيچ غم غم ندارم
مرا با غم از نيستى هست سرى
که کس را در اين باب محرم ندارم
ندارم دل خلق و گر راست خواهى
سر صحبت خويشتن هم ندارم
چو از عالم خويش بيگانه گشتم
سر خويشى هر دو عالم ندارم
به سيمرغ مانم ز روى حقيقت
که از هيچ مخلوق همدم ندارم
به نام و به وحدت چنو سر فرازم
که اين هر دو معنى ازو کم ندارم
مرا کشت زارى است در طينت دل
که حاجت به حوا و آدم ندارم
مرا عز و ذلى است در راه همت
که پرواى موسى و بلعم ندارم
به پيش کس از بهر يک خنده خوش
قد خويش چون ماه نو خم ندارم
چو در سبز پوشان بالا رسيدم
دگر جامه حرص معلم ندارم
به کافور عزلت خنک شد دل من
سزد گر ز مشک عمل شم ندارم
دهان خشک و دل خسته ام ليکن از کس
تمناى جلاب و مرهم ندارم
به پا ز هر کس نگرم گرچه بر خوان
يکى لقمه بى شربت سم ندارم
به ديو امل عقل غره نسازم
به باد طمع طبع خرم ندارم
مرا باد و ديو است خارم اگرچه
سليمان نيم حکم و خاتم ندارم
پياده نباشم ز اسباب دانش
گر اسباب دنيا فراهم ندارم
هنر درخور معرکه دارم آخر
اگر ساخت درخورد ادهم ندارم
از آنم به ماتم که زنده است نفسم
چو مرد از پسش هيچ ماتم ندارم
گلستان جان آرزومند آب است
از آن ديده را هيچ بى نم ندارم
چو از حبس اين چار ارکان گذشتم
طربگاه جز هفت طارم ندارم
اگرچه بريده پرم، جاى شکر است
که بند قفس سخت محکم ندارم
برآرم پر و برپرم کآشيانه
به از قبه چرخ اعظم ندارم
نه خاقانيم گر همى عزم تحويل
مصمم از اين کلبه غم ندارم
مرا پاى بسته است خاقانى ايدر
چرا عزم رفتن مصمم ندارم
همانا که اين رخصت از بهر خدمت
ز درگاه صدر معظم ندارم
امام امم ناصر الدين که در دين
امامت جز او را مسلم ندارم
براهيم خوش نام کز مدحش الا
صفات براهيم ادهم ندارم
فلک خورد سوگند بر همت او
که در کون جز تو مقدم ندارم
ز خصمى که ناقص فتاده است نفسش
کمال تو را هيچ مبهم ندارم
گر او هست دجال خلقت برغمش
تو را کم ز عيسى مريم ندارم
وگر فعل ارقم کند من که چرخم
زمرد جز از بهر ارقم ندارم
زهى دين طرازى که بى نقش نامت
در آفاق يک حرف معجم ندارم
از آنگه که خاک درت سرمه کردم
به چشم سعادت درون نم ندارم
اگرچه ز انصاف با دشمن و دوست
دم مدح رانم سر ذم ندارم
به دنبال تو چون سگى برنيايم
که طبع هنر کم ز ضيغم ندارم
اگر تن به حضرت نيارم عجب نى
که رخشى سزاوار رستم ندارم
رخ از آب زمزم نشويم ازيرا
که آلوده ام روى زمزم ندارم
ز صدر تو گر غائبم جز به شکرت
زبان بر ثناى دمادم ندارم
دعاهات گفتم به خيرات بپذير
اگرچه دعاى مقسم ندارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید