مطلع چهارم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
صحن ارم نديدى در باغ شاه بنگر
حصن حرم نديدى بر قصر شاه بگذر
پرچين باغ پروين بل پر نسر طائر
بامش فضاى گردون، ديوار خط محور
کاريز برده کوثر در حوض هاى ماهى
پيوند کرده طوبى با شاخ هاى عرعر
شاخش جلال و رفعت، برداده طوبى آسا
طوبى به غصن طوبى گر زين صفت دهد بر
هم آشيان عنقا در دامن رياحين
هم خواب گاه خورشيد از سايه صنوبر
عيسى خلال کرده از خارهاى گلبن
ادريس سبحه کرده از غنچه هاى نستر
همچون درخت وقواق او را طيور گويا
بر فتح شاه خوانده الحمد الله از بر
قصرش چو فکرت من در راه مدح سلطان
گردون در او مرکب گيتى در او مصور
جفت مقوس او چون جفت طاق ابرو
طاق مقرنس او چون خم طوق پيکر
آن جفت را کزو او شد قوس قزح ملون
و آن طاق را کز او شد صحن فلک مدور
ادريس و جم مهندس، موسى و خضر بنا
روح ملک مزوق نوح لمک دروگر
انجم نگار سقفش در روى هر نگارى
همچون خليل هذا ربى بخوانده آزر
خامه زده عطارد وز باجورد گردون
بنوشته نام سلطان بالاى جفت و معبر
پيش سرير سلطان استاده تاجداران
چون ناشکفته لاله افکنده سر سراسر
ناهيد زخمه مطرب و مى آفتاب تابش
چنگ ارتفاع مى را ربعى به شکل مسطر
آن بار بد که امسال از چرخ نيک بادش
شعرم به مدح سلطان برداشته به مزهر
فرمانده سلاطين سلطان محمد آمد
جبريل جان محمد عيسى خصال حيدر
مهدى صفت شهنشه امت پناه داور
جان بخش چون ملک شو کشور ستان چو سنجر
شاه فلک جنيبت خورشيد عرش هيبت
بهرام گور زهره، برجيس برق خنجر
ابر درخش بيرق، بحر نهنگ پيکان
قطب سماک نيزه، بدر ستاره لشکر
جمشيد سام حشمت، سام سپهر سطوت
داراى زال صولت، زال زمانه داور
سردار خضر دانش، خضر بهشت خضرت
سالار روح بينش، روح فرشته مخبر
يک کنجدش نگنجد در سينه گنج توران
يک سنجدش نسنجد در ديده ملک بربر
يک اسبه در دو ساعت گيرد سه بعد عالم
چون از سپهر چارم اعلام مهر انور
تيرش به ديده دوزى خياط چشم دشمن
تيغش به کفر شوئى قصار جان قيصر
جز تيغ کفر شويش گازر که ديده آتش
جز تير ديده دوزش درزى که ديده صرصر
بر پرچم علامت بر تارک غلامان
از مشتريش طاس است، از آفتاب مغفر
هر مه ز يک شبه مه چرخ است طوق دارش
سگ طوق سازد از دم در خدمت غضنفر
اى خاک درگهت را آب حيات تشنه
در آب منت تو هم بحر غرقه، هم بر
تيغ تو صيقل دين، لابل خطيب دولت
در طليسان تو دارى طول اللسان اسمر
ز اقلام هاى قابض اقليم هات قبضه
اقليم هاى گيتى حکم تو را مسخر
خفچاق و روس رسمي، ابخاز و روم ذمى
ذمى هزار فرقه رسمى هزار لشکر
مجذوم چون ترنج است، ابرص چو سيب دشمن
کش جوهر حسامت معلول کرده جوهر
الحق ترنج و سيبى بى چاشنى و لذت
چون سيب نخل بندان يا چون ترنج منبر
نى طرفه گر عدو شد مجذوم طرفه تر آن
کافعى شده است رمحت ز افعيش مى رسد ضر
افعى خورنده مجذوم ارچه بسى شنيدى
مجذوم خواره افعى جز رمح خويش مشمر
زير سه حرف جاهش گنج است و حرف آخر
صفرى است در ميانش هفت آسمانش محضر
يک دو شد از سه حرفش چار اصل و پنج شعبه
شش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظر
شاها طبيب عدلى و بيمار ظلم گيتى
تسکين علتش را ترياق عدل در خور
خود عدل خسروان را جز عدل چيست حاصل؟
زين جيفه گاه جافى زين مغ سراى مغبر
از عدل ديد خواهى هم راستى و هم خم
در ساق عرش ايزد در طاق پول محشر
گل چو ز عدل زايد ميرد حنوط بر تن
تابوت دست عاشق گور آستين دلبر
آتش که ظلم دارد ميميرد و کفن نه
دود سيه حنوطش خاک کبود بستر
بر يک نمط نماند کار بساط ملکت
مهره به دست ماند چون خانه گشت ششدر
سنجر بمرد ويحک سنجار ماند اينک
چون بنگرى به صورت سنجار به ز سنجر
آخر نه بر سکندر شد تخته پوش عالم
بى بار ماند تختش در تخت بار ششتر
شاها عصر جز تو هستند ظلم پيشه
اينجا سپيد دستند، آنجا سياه دفتر
نه مه غذاى فرزند از خون حيض باشد
پس آبله ش برآيد و صورت شود مجدر
آن کس که طعمه سازد سى سال خون مردم
نه آخرش به طاعون صورت شد مبتر؟
نه ماهه خون حيضى گر آبله برآرد
سه ساله خون خلقى آخر چه آورد بر؟
شاهان عرب نژادى هستى به خلق و خلقت
شاه بشر چو احمد شير عرب چو حيدر
مهمان عزيز دارند اهل عرب به سنت
زانم عزيز کردي، دادى کمال اوفر
رومى فرستى اطلس،مصرى دهى عمامه
ختلى براق ابرش، ترکى وشاق احور
اطلس به رنگ آتش، واصل عمامه از نى
ابرش چو باد نيسان تندى بسان تندر
اعجاز خلعت تو اين بس بود که شخصم
در باد و آتش و ني، هستش امان ميسر
بود آن نعيم دنيا فانى شعار فخرم
هست اين عروس خاطر باقى طراز مفخر
شاها به دولت تو صافى است خاطر من
چون خاطر ارسطو در خدمت سکندر
دانم که سايه حق، داند که مى ندارد
در آفتاب گردش گيتى چو من سخنور
خاقانيم نه والله، خاقان نظم و نثرم
گويندگان عالم، پيش عيال و مضطر
زين نکته هاى بکرند آبستنان حسرت
مشتى عقيم خاطر، جوقى سقيم ابتر
زين خامه دوشاخى اندر سه تا انامل
من فارد جهانم ايشان زياد منگر
در غيبت من آيد پيدا حسودم آرى
چون زادت مخنث در مردن پيمبر
جان سخنوران مرشد نشيد من به
بهر چنين نشيدى منشد نشيد بهتر
پيش مقام محمود اعنى بساط عالى
گوهر فروش من به محمود محمدت خر
اى در زمين ملت معمار کشور دين
بادى چو بيت معمور اندر فلک معمر
عشرين سال عمرت خمسين الف حاصل
ستين دقيقه جاهت بر نه فلک مقدر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید