در رثاء امام ابو عمر و اسعد

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
بيدقى مدح شاه مى گويد
کوکبى وصف ماه مى گويد
بلکه مزدور دار خانه نحل
صفت عدل شاه مى گويد
ذره در بارگاه خورشيد است
سخن از بارگاه مى گويد
مور در پايگاه جمشيد است
قصه از پيشگاه مى گويد
خاطرم وصف او نداند گفت
گر چه هر چند گاه مى گويد
باز پرسيد تا مناقب او
مويه گر بر چه راه مى گويد
نور پيغمبرش همى خواند
ياش سايه الاه مى گويد
مفتى مطلقش همى خواند
داور دين پناه مى گويد
امتش دين فزاى مى خواند
ملتش کفرگاه مى گويد
آفتابش به صد هزار زبان
سايه پادشاه مى گويد
پشت دنيا ز مرگ او بشکست
روى دين ترک جاه مى گويد
از سر دين کلاه عزت رفت
سر دريغا کلاه مى گويد
چشم بيدار شرع شد در خواب
راز با خوابگاه مى گويد
والله ار کس ثناش داند گفت
هر که گويد تباه مى گويد
خاطرم نيز عذر مى خواهد
که نه بر جايگاه مى گويد
هر حديثى گناه مى شمرد
پس حديث از گناه مى گويد
اشک من چون زبان خونين هم
حيلت عذرخواه مى گويد
مرثيت هاى او مگر دل خاک
بر زبان گياه مى گويد
غم آن صبح صادق ملت
آسمان شام گاه مى گويد
گر سوار از جگر سپه سازد
غم دل با سپاه مى گويد
چشم خور اشک ران به خون شفق
راز با قعر چاه مى گويد
دانش من گواه عصمت اوست
بشنو آنچ اين گواه مى گويد
آه کز فرقت امام جهان
جان خاقانى آه مى گويد
تا شد از عالم اسعد بو عمرو
عالونم وا اسعداه مى گويد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید