شماره ٣١٠: نيست با حسنت مجال گفتگو آئينه را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست با حسنت مجال گفتگو آئينه را
سرمه ميريزد نگاهت در گلو آئينه را
غير جوهر در تماشاى خط نورسته ات
ميکند صد آرزو در دل نمو آئينه را
خاتم فولاد را از رنگ گل بندد
نگين آنکه با آن جلوه سازد روبرو آئينه را
صورت حالم پريشان تر زجوش جوهر است
ياد گيسوى که کرد آشفته گو آئينه را
گر چنين شرمت نگه را محو مژگان ميکند
رفته رفته ميبرد جوهر فرو آئينه را
تا رسد داغى بکف صد شعله ميبايد گداخت
يافت اسکندر بچندين جستجو آئينه را
در طپش گاه تمنا بى کمالى نيست صبر
عرض جوهر شد شکست آرزو آئينه را
دل اگر در جهد کوشد مفت احرام صفاست
هم بقدر صيقل است آب وضو آئينه را
حسن و قبح ماست اينجا باعث رد و قبول
ورنه يک چشم است بر زشت و نکو آئينه را
راحت دل خواهى از عرض کمال آزاد باش
تا زجوهر نشکنى در ديده مو آئينه را
صورت بى معنى هستى ندارد امتحان
عکس گل نظاره کن امامبو آئينه را
صافى دل هم گريبان چاکى راز است و بس
کو هجوم زنگ تا گردد رفو آئينه را
اى بسال دل کز تحير خاک سر کرده است
هر کجا خاکسترى يابى بجو آئينه را
خاکساريهاست (بيدل) ره نق اهل صفا
ميکند خاکستر افزون آبرو آئينه را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید