شماره ٢٩٤: نديدم مهربان دلهاى از انصاف خالى را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نديدم مهربان دلهاى از انصاف خالى را
زحيرت برشکست رنگ بستم عجز نالى را
فروغ صبح رحمت طالع است از روى خوشخوئى
زچين برجبهه لعنت ميکشد خط بدخصالى را
پر پرواز آتشخانه سوز عافيت باشد
زخاکستر طلب کن راحت افسرده بالى را
جهان در گرد پستى منظر جمعيتى دارد
زعبرت مغربى کن طاق ايوان شمالى را
نظرها ذره خورشيد حسن انداى حيا رحمى
مگردان محرم آن جلوه آغوش نهالى را
عيانست از شکست رنگ ما وضع پريشانى
چه لازم شانه کردن طره آشفته حالى را
خزان انديشى از فيض بهارت بيخبر دارد
جنون تاراج مستقبل مگردان نقد حالى را
خمستان جنونم ليک از شرم ضعيفيها
نياز چشم مستى کرده ام بى اعتدالى را
تميز خوب و زشت از فيض معنى باز مى دارد
تماشا مشربى آئينه کن بى انفعالى را
باين خجلت که چشمم دور ازان در خون نميبارد
عرق خواهد دمانيد از جبينم برشکالى را
سربى مغز لوح مشق ناخن مى سزد (بيدل)
توان طنبور کردن کاسه از باده خالى را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید