شماره ٢٧٧: مآل کار چه بيند کسى نظر بهوا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مآل کار چه بيند کسى نظر بهوا
نمى توان خبر پا گرفت سر بهوا
درين چمن زجنون کارى خيال مپرس
بخاک ريشه و گل مى کند ثمر بهوا
زمين مزرع ايجاد بسکه تنگ فضاست
نمو نگاشته تخم شرر مگر بهوا
بعافيتگه خاکسترم چو شعله سريست
مباد ذوق فضولى کند خبر بهوا
نه مقصديست معين نه مطلبى منظور
چو گردباد همين بسته ام کمر بهوا
جهان گرفت برنگينى پر طاوس
غبار من که ندانم که داد سر بهوا
حديث سرکشى از قامت بلند که داشت
که لب گزيده گره بند نيشکر بهوا
چو شبنمى که کند از مزاج صبح بهار
براهت آئينه ها بسته چشم تر بهوا
زساز قافله عمر جمع دار دلت
که محمل نفسى دارد اين سفر بهوا
بدستگاه رعونت درين بساط مناز
که رفته است سرشمع بيشتر بهوا
چه تنگى اين همه افشرد دشت امکانرا
که ابر بيضه شکسته است زير پر بهوا
دل فسرده اگر سد راه نيست چرا
کشوده اند چو صحبت هزار در بهوا
تعلق دو نفس ما و من غنيمت گير
که اين غبار نيابى دم دگر بهوا
بغير وصل عدم چيست مدعا (بيدل)
که هر نفس نفس اينجاست نامه بر بهوا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید