شماره ٢٧٢: کز جزا ميرسد از اهل حيا سرکش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
کز جزا ميرسد از اهل حيا سرکش
آب آئينه محال است کشد آتش را
بر زبان راست روانرا نرود حرف خطا
خامه ظاهر نکند جز سخن دلکش را
استخوانم نشود سد ره ناوک يار
شمع ناچار بخود کوچه دهد آتش را
کينه سازى المى نيست که زايل گردد
روز شب سينه پر از تير بود ترکش را
از چه پرواز بزرگى نفروشد زاهد
ريش بر تافته کم نيست بز اخفش را
بگذر از خرقه اگر صافى مشرب خواهى
کز نمد ميگذرانند مى بيغش را
ناله هست اگر گريه عنان کوته کرد
ابر از برق چراهى نکند ابرش را
مژه باز کن از چاک کتان هستى
نتوان ديد بچشم دگر آن مهوش را
دام ما گرم روان نيست تعلق (بيدل)
خار پا مانع جولان نشود آتش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید