شماره ٢٥٨: گر کنى با موج خونم همزبان شمشير را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گر کنى با موج خونم همزبان شمشير را
ميکشم در جوهر از رگهاى جان شمشير را
ميدهد طرز خرام فتنه پيکر قامتت
پيچ و تاب جوهر از موى ميان شمشير را
از خم ابروى خونريز تو هر جا دم زند
عرض جوهر ميشود مهر زبان شمشير را
اى فغان بگذر زچرخ ولامکان تسخير باش
چند در زير سپرکردن نهان شمشير را
جوهر تجريد قطع الفت خويش است و بس
بر سر خود ميتوان کرد امتحان شمشير را
علم در هر طبع سامان بخش استعداد اوست
تا بخون برده است جوهر موکشان شمشير را
گر امان خواهى زگردون سر بجيب خاک دزد
ورنه رحمى نيست برعريان تنان شمشير را
دستگاه آئينه بيباکى بد گوهر است
ميکند آب اينقدر آتش عنان شمشير را
خون صيدم از ضعيفى يک چکيدن وار نيست
شرم مى ترسم کند آب روان شمشير را
اينقدر ابروى خوبان گوشه گيريها نداشت
کرد (بيدل) فکر صيد من کمان شمشير را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید