شماره ٢٠٦: سرى نبود بوحشت زبزم جستن ما را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سرى نبود بوحشت زبزم جستن ما را
فشار تنگى دلها شکست دامن ما را
چو اشک بيسروپائى جنون شوق که دارد
زکف نداد دويدن عنان دويدن ما را
رسيده ايم زهر دم زدن بعالم ديگر
سراغ از نفس ما کنيد مسکن ما را
سياه روزى شمع آشکار شد زتامل
به پيش پاچه بلائيست طبع روشن ما را
کجا رويم که بيداد دل رسد بشنيدن
بسرمه داد نگاهش غبار شيون ما را
نگه چو جوهر آئينه سوخت ريشه بمژگان
زشرم حسن که دادند آب گلشن ما را
فلک چو سبحه درين خشک سال قحط مروت
بپاى ريشه دوانيد تخم خرمن ما را
نفس بقيد دل افسرده همچو موج بگوهر
همين يک آبله استادگيست رفتن ما را
عروج نازگلى بود از بهار ضعيفى
بپا فتاد سرما زپا فتادن ما را
جز انفعال ندارد هلاک مور تلافى
ديت همين عرق جبهه ايست کشتن ما را
زشرم وسوسه داديم عرض شهرت (بيدل)
که فکر ما نکند تيره طبع روشن ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید