شماره ٢٠٤: سخت موهوم است نقش پرده اظهار ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سخت موهوم است نقش پرده اظهار ما
حيرت است آئينه دار پشت و روى کار ما
چون نگه در خانه چشم خيال افتاده ايم
سايه مژگان تصور کن در و ديوار ما
ريزش خون تمنا گل فروشيهاى رنگ
پرفشانيهاى حيرت بلبل گلزار ما
ناله در پرواز دارد کوشش ما چون سپند
کز گداز بال و پروا مى شود منقار ما
چون شرر وحشت قماشان دکان فرصتيم
چيدن دامان رواج گرمى بازار ما
شمع محفل در گشاد چشم دارد سوختن
فرق حيرانست در اقبال تا ادبار ما
با همه ياس اعتماد عافيت بر بيخوديست
تا کجا در خواب غلطد ديده بيدار ما
قطره سامانيم اما موج درياى کرم
دارد آغوشى که آسان ميکند دشوار ما
غربت هستى گوارا بر اميد نيستى است
آه از آنروزيکه آنجا هم نباشد بار ما
سخن شد داغ دل چون شمع از آتش بيانيها
معانى مرد در دوران ما از سکته خوانيها
طبيعت همعنان هرزه گويان تا کجا تا زد
خيالم محوشد از کثرت مصرع رسانيها
زتشويش کج آهنگان گذشت از راستى طبعم
مگر اين حلقه ها بردارد از ره بى سنانيها
زاستغناى آزادى چه لافد موج در گوهر
بمعنى تخته است آنجا دکان تر زبانيها
چه ريشد دستگاه فطرتم تار خيال اينجا
با شکيل خران دارم تلاش ريسمانيها
زطاق افتاد ميناى اشارات فلک تازى
هلال اکنون سپر افگند از ابروکمانيها
نفس سرمايه ئى از لاف خودسنجى تبرا کن
مبادا دل شود سنگ ترازوى گرانيها
به بيباکى زبان واکرده ئى چون شمع وزين غافل
که ميراند برون بزمت آخر نکته رانيها
زدعوى چند خواهى زير گردون منفعل بودن
قفس تنگست جز بر ناله مفگن پرفشانيها
غرور رستمى گفتم بخاکش کيست اندازد
زپا افتادگان گفتند زور ناتوانيها
سرى در جيب دزديدم زوهم خان و مان رستم
ته بالم برآورد از غم بى آشيانيها
تو اى پيرى مگر بار نفس بردارى از دوشم
گرانشد زندگانى بر دل ازياد جوانيها
بناموس حواسم چون نفس تهمت کش هستى
همه در خواب و من خون ميخورم از پاسبانيها
دنائت بسکه شد امروز مغرور غنا (بيدل)
زمين هم بال و پر دارد بناز آسمانيها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید