شماره ١٩٤: زگفتگو نيامد صيد جمعيت ببند ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زگفتگو نيامد صيد جمعيت ببند ما
مگر از سعى خاموشى نفس گيرد کمند ما
اگر از خاک ره تا سايه فرقى ميتوان کردن
جز اين مقدار نتوان يافت از پست و بلند ما
زسير برق تازان شرر جولان چه ميپرسى
که بود از خود گذشتن اولين گام سمند ما
تو خواهى پرده رنگين ساز خواهى چهره گلگون کن
بهر آتش که باشد سوختن دارد سپند ما
ازان چشم عتاب آلود ذوق زندگانى کو
غم بادام تلخى برد شيرينى زقند ما
زجوش باده ميبايد سراغ نشه پرسيدن
همان نيرنگ بيچونيست عرض چون و چند ما
اگر تا صانع از مصنوع راهى ميتوان بردن
چرا دربند نقش ما نباشد نقشبند ما
چو شمع از جستجو رفتيم تا سرمنزل داغى
تلاش نقش پاى داشت شبگير بلند ما
نگاه عبرتيم اما درين صحراى بيحاصل
حريف صيد گيرائى نميگردد کمند ما
نگردد هيچ کافر محو افسون غلط بينى
غبار خويش شد در جلوه گاهت چشم بند ما
جهان طوفان رنگ و دل همان مشتاق بيرنگى
چه سازد جلوه با آئينه مشکل پسند ما
کمين ناله ئى داريم در گرد عدم (بيدل)
زخاکستر صداى رفته ميجويد سپند ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید