شماره ١٧٩: دل ميرود و نيست کسى دادرس ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دل ميرود و نيست کسى دادرس ما
از قافله دور است خروش جرس ما
هم مشرب اوضاع گرفتارى صبحيم
پرواز بمنظر نرسد از قفس ما
بر هيچ کس افسانه اميد نخوانديم
عمريست همان بيکسى ماست کس ما
ما هيچ کسان ناز چه اقبال فروشيم
تقدير عرق کرد بحشر مکس ما
خاريم ولى در هوس آباد تعين
بر ديده دريا مژه چيده است خس ما
ما و سخن از کينه فروزى چه خيال است
آئينه نداد است بآتش نفس ما
بر فرصت خام آنهمه دکان نتوان چيد
مهمان دماغ است مى زودرس ما
مکتوب وفا مشعر اميد نگاهيست
واکن مژه تا خوانده شود ملتمس ما
(بيدل) بجنون امل از پا ننشستيم
کاش آبله گيرد سر راه هوس ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید