شماره ١٤٤: حسابى نيست با وحشت جنون کامل ما را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
حسابى نيست با وحشت جنون کامل ما را
مگر ليلى بدوش جلوه بندد محمل ما را
محبت بسکه بود از جلوه مشتاقان اين محفل
به تعمير نگه چون شمع برد آب و گل ما را
ندارد گردن تسليم بيش از سايه موئى
عبث بر ما تنگ کردند تيغ قاتل ما را
غبار احتياج امواج دريا خشک ميسازد
عيار کم مگيريد آبروى سائل ما را
صفاى دل بحيرت بست نقش پرده هستى
فروغ شمع کام اژدها شد محفل ما را
ادبکاه وفا آنگه پر افشانى چه ننگ است اين
طپيدن خاک بر سر کرد آخر بسمل ما را
دل از سعى امل بر وضع آراميده ميلرزد
مبادا دور بينى جاده سازد منزل ما را
شکست آرزو زين بيش نتوان در گره بستن
گران جانى زهر سو بر دل ما زد دل ما را
زخشکيهاى وضع عافيت تر ميشود همت
عرق ايکاش در دريا نشاند ساحل ما را
تميز از سايه ممکن نيست فرق دود بردارد
بروى شعله گر پاشى غبار کاهل ما را
حباب پوچ از آب گهر اميدها دارد
خداوندا بحث دل ببخشا (بيدل) ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید