شماره ١٣٥: چه امکانست فردا عرض شوخى ناتوانش را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چه امکانست فردا عرض شوخى ناتوانش را
مگر حيرت شفيع جرأت انديشد بيانش را
بهار عافيت عمريست گز ما دور ميتازد
بگردش آورم رنگى که گردانم عنانش را
مشو ايمن زتزوير قد خم گشته زاهد
که پيش از تير در پرواز مى بينم کمانش را
مداراى حسود از کينه جوئيها بتر باشد
خطر در آب تيغ از قعر کم نبود کرانش را
زمهمان خانه گردون چه جوئى نعمت سيرى
که نقش کاسه جز تنگ چشمى نيست خوانش را
جهان بر دستگاه خويش مينازد ازين غافل
که چشم بسته زير بال دارد آسمانش را
درشتى آنقدر در باغ امکان آبرو دارد
که جاى مغز پرورده است خرما استخوانش را
زند گر شمع با حسن تو لاف گرم بازارى
بآهى ميتوانم قفل بر در زد دکانش را
کجا يابد سر ما ناکسان بار سجود او
مگر بر جبهه بنويسيم نام آستانش را
نهان از ديده ها تصوير عاشق گريه ئى دارد
مبادا رنگ گيرد دامن اشک روانش را
باين فطرت که در فکر سراغ خود گمم (بيدل)
چه خواهم گفت اگر حيرت زمن پرسد نشانش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید