شماره ١١٩: چنان پيچيده طوفان سرشکم کوه و هامون را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چنان پيچيده طوفان سرشکم کوه و هامون را
که نقش پاى هم گرداب شد فرهاد و مجنون را
جنون مى جوشد از مد نگاه حيرتم اما
بجوى رگ صدا نتوان شنيدن موجه خون را
چو سيمت نيست خامش کن که صوتت بى اثر گردد
صداهاى عجايب از ره سيم است قانون را
تبسم از لب او خط کشيد آخر بخون من
نپوشيد از نزاکت پرده اين لفظ مضمون را
بهر جا ميروم از حسرت آنشمع ميسوزم
جهان آتش بود پروانه از بزم بيرون را
درشتيها گوارا ميشود در عالم الفت
رگ سنگ ملامت رشته جان بود مجنون را
بخون مى غلطم از انديشه ناز سيه مستى
که چشم شوخ او در جام مى حل کرد افيون را
دل داناست گر پرگار گردون مرکزى دارد
چو جوش مى سر خم مغز ميداند فلاطون را
چه سازد موى پيرى با دل غفلت سرشت من
که بر آلايش باطن تصرف نيست صابون را
مشو ز افتادگان غافل که آخر سايه عاجز
به پهلو زير دست خويش سازد کوه و هامون را
زسرو و قمريان پيداست (بيدل) کاندرين گلشن
بسر خاکستر است از دور گردون طبع موزون را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید