شماره ٨٩: پل و زورق نميخواهد محيط کبريا اينجا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
پل و زورق نميخواهد محيط کبريا اينجا
بهر سو سير کشتى بر کمر دارد گدا اينجا
دماغ بى نيازان ننگ خواهش برنميدارد
بلندى زيرپا مى آيد از دست دعا اينجا
غبار دشت بى رنگيم و موج بحر بى ساحل
سر آن دامن از دست که ميگردد رها اينجا
درين صحرا بآداب نگه بايد خراميدن
که روى نازنيان مى خراشد نقش پا اينجا
غبارم آب ميگردد زشرم گردن افرازى
زشبنم برنيايم گر همه گردم هوا اينجا
لباسى نيست هستى را که پوشد عيب پيدائى
سحر از تار و پود چاک ميبافد ردا اينجا
شبستان جهان و سايه دولت چه فخر است اين
مگر در چشم خفاش آشيان بندد هما اينجا
حضور استقامت مى پرستد شمع اين محفل
بپا افتد اگر گردد سر از گردن جدا اينجا
بدوش نگهت گل ميروم از خويش و مى آيم
که مى آرد پيام ناز آن آواز پا اينجا
بگوشم از تب و تاب نفس آواز مى آيد
که گر صد سال نالى بر در دل نيست جا اينجا
اميد دستگيرى منقطع کن زين سبک مغزان
که چون نى ناله برمى خيزد از سعى عصا اينجا
صداى التفاتى از سر اين خوان نمى جوشد
لب گورى مگر واگردد و گويد بيا اينجا
هوس گر چاکى از دامان عريانى بدست آرد
نيفتد در فشار تنگى از بند قبا اينجا
برنگ آميزى اقبال منعم نازها دارد
نديد اين بيخبر روى که ميسازد سيا اينجا
طبايع را فسون حرص دارد دربدر (بيدل)
جهان لبريز استغناست گر باشد حيا اينجا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید