شماره ٤٣: اى فداى جلوه مستانه ات ميخانه ها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اى فداى جلوه مستانه ات ميخانه ها
گرد سر گرديده چشمت خط پيمانه ها
سوخت با هم برق بى پروائى عشق غيور
خواب چشم شمع و بالين پر پروانه ها
گردباد ايجاد کرد آخر بصحراى جنون
بر هوا پيچيدن موى سر ديوانه ها
راز عشق از دل برون افتاد و رسوائى کشيد
شد پريشان گنج تا غافل شد از ويرانه ها
عاقبت در زلف خوبان جاى آرايش نماند
تخته گرديد از هجوم دل دکان شانه ها
تا رسد خوابى بفرياد دماغ ما چو شمع
تا سحرزين انجمن بايد شنيد افسانه ها
جوهر کين خنده مى چيند بسيماى حسد
نيست بر هم خوردن شمشير بى دندانه ها
تا طبايع نيست مالوف انجمن ويرانه است
ناقص افتد خوشه چون بى ربط بالد دانه ها
خلق گرميداشت شرم چشم پرخاشى نبود
عرصه شطرنج شد از بيدرى اين خانه ها
تا توانى قطع کن (بيدل) زابناى زمان
آشناى کس نگردند اين حيا بيگانه ها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید