شماره ١٧: از بس گرفته است تحير عنان ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
از بس گرفته است تحير عنان ما
دارد هجوم آئينه اشک روان ما
گلها تمام پنبه گوش تغافل اند
بلبل بهرزه سر نکنى داستان ما
وضع خموش ما زسخن دلنشين تر است
با تير احتياج ندارد کمان ما
حرف درشت ما ثمر سود عالميست
گوهر دهد بجاى شرر سنگ کان ما
گاه سخن بذوق سپر دارى کمان
شد گوش ها نشان خدنگ بيان ما
از بس سبک زگلشن هستى گذشته ايم
نشکسته است رنگ گلى از خزان ما
در پرده هاى عجز سرى واکشيده ايم
چون درد در شکست دل است آشيان ما
اى مطرب جنون کده درد همتى
تا ناله گل کند نفس ناتوان ما
چون صبح بى غبار نفس زنده ايم و بس
شبنم صفاست آئينه امتحان ما
بوى بهار در قفس غنچه داغ شد
از بسکه تنگ کرد چمن را فغان ما
چون دود شمع وحشت ما را سبب مپرس
آتش گرفته است پى کاروان ما
(بيدل) زبس بسختى جاويد ساختيم
مغز محيط شد چو گهر استخوان ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید