شماره ١٤: آئينه بر خاک زد صنع يکتا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آئينه بر خاک زد صنع يکتا
تا وانمودند کيفيت ما
بنياد اظهار بر رنگ چيديم
خود را بهر رنگ کرديم رسوا
در پرده پختيم سوداى خامى
چندانکه خنديد آئينه بر ما
از عالم فاش بى پرده گشتيم
پنهان نبودن، کرديم پيدا
ما و رعونت، افسانه کيست
ناز پرى بست گردن بمينا
آئينه واريم محروم عبرت
دادند ما را چشمى که مگشا
درهاى فردوس وا بود امروز
از بيدماغى گفتيم فردا
گو هر گره بست از بى نيازى
دستيکه شستيم از آب دريا
گر جيب ناموس تنگت نگيرد
در چين دامن خفتست صحرا
حيرت طرازيست نيرنگ سازيست
تمثال اوهام آئينه دنيا
کثرت نشد محو از ساز وحدت
همچون خيالات از شخص تنها
وهم تعلق بر خود مچينيد
صحرانشين اند اين خانمانها
موجود ناميست باقى توهم
از عالم خضر رو تا مسيحا
زين ياس منزل ما را چه حاصل
همخانه (بيدل) همسايه عنقا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید