شماره ٩: آخر زفقر بر سر دنيا زديم پا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آخر زفقر بر سر دنيا زديم پا
خلقى بجاه تکيه زد و ما زديم پا
فرقى نداشت عزت و خوارى درين بساط
بيدار شد غنا بطمع تا زديم پا
از اصل، دور ماند جهانى بذوق فرع
ما هم يک آبگينه بخارا زديم پا
عمريست لطمه خوار هجوم ندامتيم
يارب چرا چو موج بدريا زديم پا
زين مشت پر که رهزن آرام کس مباد
بر آشيان الفت عنقا زديم پا
قدر شکست دل نشناسى ستم کشيست
ما بيخبر بريزه، مينا زديم پا
طى شد بوهم عمر چه دنيا چه آخرت
زين يکنفس طپش بکجاها زديم پا
مژگان بسته سير دو عالم خيال داشت
از شوخى نگه بتماشا زديم پا
شرم سجودا و عرقى چند ساز کرد
کز جبهه سود نى به ثريا زديم پا
واماندگى چو موج گهر بى غنا نبود
بر عالمى زآبله پا زديم پا
چون اشک شمع در قدم عجز داشتيم
لغزيدنى که بر همه اعضا زديم پا
(بيدل) زبس سراسر اين دشت کلفت است
جز گرد برنخاست بهر جا زديم پا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید