شماره ٧٦٣: يکدمک پيش ما بيا بنشين

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يکدمک پيش ما بيا بنشين
تا بچندت جفا بود آئين
از غمت عاشقان دل شده را
آه جانسوز و اشگ خونين بين
شايد ار رحم در دلت باشد
کندت درد نالهاى حزين
بنشين يک دم آتشى بنشان
بنشان آتشى دمى بنشين
پرسشى گر کنى غريبى را
کم نگردد ترا بدان تمکين
يکدمک يکدمک چه خواهد شد
جان من جان من بپرس و به بين
زار و بيچاره در غمت چه کند
بيدل و بيکسى غمين و حزين
کس شنيده است اينچنين ستمى
يا کسى ديده است يار چنين
دشمن ار بيندم بگريد خون
آه ازين دوستان دل سنگين
بى رخت گر برآورم نفسى
آتش افتد در آسمان و زمين
سر دهم گر بکام دل آهى
دود آهم رسد به عليين
جگر از راه ديده پى در پى
مى کند دست و دامنم رنگين
تا بنزد خودم بخوان بنواز
يا سرم را ببر بخنجر کين
(فيض) از عشق اگر ندارى دست
بردت عشق تا بهشت برين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید