اى بت خوش لقا بيا چشم نزار من به بين
کلبه من دمى درا ناله زار من به بين
خون چکدم ز ديدها بر رخ زرد جابجا
سوى من آ بعزم سير نقش و نگار من به بين
شد همگى ز غصه خون از ره ديده شد برون
غرقه بخون دل شدم جيب و کنار من به بين
عشق ز ديده برد خواب از دل و جان گرفت تاب
در جگرم نماند آب رونق کار من به بين
داغ غم تو مى برم بر سر تربتم بيا
شعله داغ غم نگر شمع مرا ز من به بين
(فيض) چو شکوه ميکند با دل او چه کرده
آينه کن ز کار خود صورت کار من به بين
هيچ وفا نمى کند غير جفا نمى کند
روى بما نمى کند لطف نگار من به بين