شماره ٧٠٣: چو دل در عشق مى بستم ز خود خود را رها کردم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو دل در عشق مى بستم ز خود خود را رها کردم
ملامت را صلا دادم سلامت را دعا کردم
نظر چون سوى من افکند دلدار از سر مستى
ز خود رفتم بخود باز آمدم بيخود چها کردم
لبش درمان جان شد چشمش اسرار محبت گفت
ز روى يار تحصيل اشارات و شفا کردم
قرار دل در آن ديدم که گيرم جاى در زلفش
قرارى يافت دل در بيقرارى جابجا کردم
ندانستم در اول بندگى عشقست و دين رندى
در آخر عمر را در عشق و در رندى قضا کردم
حيات جاودان در عشق و در جان باختن ديدم
ز دم خود را به تيغ عشق جان و دل فدا کردم
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودى
جفا کن جور کن جانا غلط گفتم خطا کردم
رهم بستى دلم خستى بدم گفتى نمى گوئى
چرا بستم چرا خستم چرا گفتم چرا کردم
بزير لب نهان ميگفت چونى در غم ما (فيض)
بجانت هر چه کردم شکر کن کانها بجا کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید