شماره ٦٨٤: از غيب عدم رخت به هستى چو کشيديم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از غيب عدم رخت به هستى چو کشيديم
از پرتو خورشيد تو چون صبح دميديم
چون چشم گشوديم بر آن چشمه خورشيد
از شعشه اش چشم چو خفاش کشيديم
پرسند گر از ما که چه ديديد در آنروز
گوئيم که ديديدم جمالى و نديديم
ديدن نگذارد رخ خورشيد جنابش
خورشيد رخت چون نتوان گفت که ديديم
يک چند در آرامگه عالم بالا
با خيل ملک خوشدل و آسوده چريديم
چون روى نهاديم ز افلاک سوى خاک
سوى طرب و کودکى و جهل خزيديم
تشريف خرد قامت ما را چو بيار است
در دام که محنت ابليس فتيديم
زين دامگه اى (فيض) چو سالم بدرآئيم
مستوجب اکرام و سزاوار مزيديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید