شماره ٦١٩: اى خدا عشقى که دل بر آتشش بريان کنيم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى خدا عشقى که دل بر آتشش بريان کنيم
ماه سيمائى که جان از مهر او تابان کنيم
روح بخشى کو دهد هر دم حياة تازه
دم بدم جان بخشد و ما در رهش قربان کنيم
لاله رخسارى که دل خون گردد از سوداى او
عکس گلزار عذارش داغهاى جان کنيم
ساغر چشمى که ساقى باشد آن را غمزه
چون بگرداند خرد بر دور او گردان کنيم
گر شود مهمان ما آن مايه درمان ما
سر بپايش افکنيم او را بجان مهمان کنيم
اين سر خالى نباشد گر سزاى پاى او
از تنش دور افکنيم از نو سرى سامان کنيم
خار خشک زهد دل را رنجه دارد عيش کو
تا بآب ديدگان اين خار را بسنان کنيم
تا بکى افسردگيها آتشين روئى کجاست
تا بآب و تاب او دل را بهارستان کنيم
درد بى دردى ز ما خواهد برآوردن دمار
درد عشقى تا بدرد اين درد را درمان کنيم
کارها در دست ما چون نيست بايد ساختن
آنچه شايد کى توانيم آنچه آيد آن کنيم
با قضا هر کو ستيزد کار او مشکل شود
ما قضا را تن دهيم و کار را آسان کنيم
(فيض) صبرى بايدت تا دردها درمان شود
بيهده تا چند گوئى اين کنيم و آن کنيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید