شماره ٦١٥: رعيتى است چو خارى بيا امير شوم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رعيتى است چو خارى بيا امير شوم
ميسر است غنا من چرا فقير شوم
بهمتى شوم استاد کارخانه عشق
تلمذ خردم پس بياد پير شوم
بود چو عزت در عشق رو بعشق آرم
عزيز دهر توان شد چرا حقير شوم
ز قيد عقل رهم دل بعشق حق بندم
چرا بعقل و تکاليف عقل اسير شوم
بداردم بدر شه بگيردم بگنه
بدست عقل چو در بند دار و گير شوم
جنون عشق بدست آورم شوم استاد
شهنشهى کنم و مير هر امير شوم
دوم ز مملکت عقل تا فلاة جنون
بشير اهل جنون باشم و نذير شوم
اگر اسير شوم عشق را اسيرى به
که چون اسير شوم عشق را امير شوم
هر آنچه يافتم اى (فيض) از اسيرى بود
مريد باشم از آن به که شيخ و پير شوم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید