شماره ٦٠٨: از دور بر خرامش قدت ثنا کنم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از دور بر خرامش قدت ثنا کنم
نزديک چون رسى دل و جان را فدا کنم
دارم بزير پرده ناموس مستيى
تا آن زمان که پرده برافتد چها کنم
صد راه عقل بسته شود اهل هوش را
گر يک ورق ز دفتر عشق تو وا کنم
عالم بسوزد از نفس آتشين من
حرفى ز سوز سينه خود گر ادا کنم
تا ريشه ز جان بودم در زمين تن
حاشا ز دست دامن مستى رها کنم
گويند ترک عشق و ره عقل پيش گير
ديوانه ام مگر که چنين کارها کنم
هر ذره در را بدوائى خريده ايم
من آن نيم که درد بدرمان دوا کنم
بر آستان دوست نهادم سر نياز
شايد بروى خويش در (فيض) وا کنم
بر خاک مسکنت فتم و ناله سر کنم
باشد که در دلش ز ره عجز جا کنم
از بهر يک نظر که بسوى من افکند
جا دارد ار هزار سحرگه دعا کنم
در بحر آتشين بود ار گوهر مراد
تا نايدم بکف بدل و جان شنا کنم
(فيضم) گرفته است جهان را فروغ من
در يوزه علوم ز دفتر چرا کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید