شماره ٦٠٢: گر دل بعشق من دهى بهر تو دلدارى کنم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر دل بعشق من دهى بهر تو دلدارى کنم
ور تن بحکم من نهى جان ترا يارى کنم
مستى شود گر آرزوت از عشق خود مستت کنم
مخمور اگر باشى ترا از غمزه خمارى کنم
يارى اگر خواهى جليس من باشمت يار و انيس
خواهد دلت گر گفتگو بهر تو گفتارى کنم
چشم دلت روشن شود خار گلت گلشن شود
چون روى سوى من کنى من هم ترا يارى کنم
يک لحظه هشيار ار شوى ساقى شوم ساغر دهم
دور از تو بيمار ار شوى من رسم تيمارى کنم
درد ترا درمان کنم کار ترا سامان کنم
عيب ترا پنهان کنم بهر تو ستارى کنم
خيل ترا قوة دهم جند ترا نصرت دهم
بر دشمنان جان تو آئين پيکارى کنم
چون يار غمخوارت منم کف بر مدار از دامنم
تا من ترا يارى کنم تا لطف و غمخوارى کنم
(فيض) اين جواب آن غزل از شعر مولانا که گفت
«کارى ندارد اين جهان تا چند گل کارى کنم »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید