شماره ٥٨٩: همه عمر بر ره تو رخ خود بخاک سودم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
همه عمر بر ره تو رخ خود بخاک سودم
بکمينگه وصالت همه انتظار بودم
بفغان گهى و گاهى بطرب ترانه کردم
که مگر تو رحم آرى همه نغمه سرودم
بخيال من که هر دم بره تو ميدهم جان
بگمان تو که هرگز بتو آشنا نبودم
دل و جان و دين و دنيا خرد و صلاح و تقوى
بره تو رفته رفته همه رفت هر چه بودم
چکنم دلم نخواهد ز جهان بجز تو يارى
بيکان يکان نشستم همه را بيازمودم
نرود ز آينه دل سبحات عکس رويت
که بصيقل جمالت دل تيره را زدودم
چو حديث جانفزايت نشنيد گوش جانم
چو تو دلبرى نديدم همه را بخود نمودم
شب فرقت تو آمد بدلم هزار عقده
بتو چشم چون گشودم همه عقدها گشودم
دل (فيض) بيخودانه بهواى تست در رقص
که تو شمع و من بگرد سر تو مثال دودم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید