شماره ٥٨٧: امروز دگر در سر سوداى دگر دارم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
امروز دگر در سر سوداى دگر دارم
با اين دل ديوانه غوغاى دگر دارم
هر عهد که بستم من بشکست دل شيدا
دل راى دگر دارد من راى دگر دارم
مجنون ز غم ليلى بگرفت ره صحرا
من در دل ديوانه صحراى دگر دارم
آن داد قرار من بگرفت قرار من
مأواى من اينجا نيست مأواى دگر دارم
عنقا طلبا خوش باش کز دولت عشقش من
در قاف وجود خود عنقاى دگر دارم
اى منتظر فردا چون من ز خودى فردا
کامروز نشد اينجا فرداى دگر دارم
زاهد اگر از شاهد با شهد بود خرسند
من از لب نوشينش حلواى دگر دارم
مجنون و همان ليلا (فيض) و رخ هر زيبا
کز پرتو هر جانان ليلاى دگر دارم
گفتم که بشيدائى افسانه شدم گفتا
من بر سر هر کوئى شيداى دگر دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید