شماره ٥٧٠: صد شکر که عاقبت سرآمد غم دل

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
صد شکر که عاقبت سرآمد غم دل
کرد آنکه دلم ريش شد او مرهم دل
شد دوزخ من بهشت اندوه و نشاط
بگرفت سپاه خرمى عالم دل
آمد سحرى بدل سرافيل سروش
صورى بدميد سور شد ماتم دل
يک چند اگر ديو هوا داشت رسيد
آخر بسليمان خرد خاتم دل
کوهى شده بود از احد سنگين تر
از بس که نشسته بود برهم غم دل
چون دست من از دادن جان کوته بود
هر غم که زياد شد گرفتم کم دل
ناگه بوزيد بادى از عالم قدس
برداشت ز روى غم در هم دل
سوز دل از آتش جهنم گذرد
جنت نرسد بروضه خرم دل
در گريه دل کجا رسد زارى چشم
درياى دو ديده گم شود در نم دل
هر بار که شد دچار من بود گران
آن يار کجاست کو بود محرم دل
از بس که دلم راز نهان داشت بسوخت
کو اهل دلى که تا شود همدم دل
اين در سخن که ريزد از خامه (فيض)
آيد همه از يم کف حاتم دل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید