شماره ٥٦٨: نگاه ار کنى جان ستانى تغافل کنى دل

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نگاه ار کنى جان ستانى تغافل کنى دل
ز وصلت جگر خستگان را مه من چه حاصل
چه لطفت نوازد کسى را چو قهرت گدازد
چو زهر تو نوش است و نوش تو زهر قاتل
چو آئى ز شادى دهم جان روى چون ز اندوه
ز دست فراق و وصال توام کار مشگل
نشينى بر من دمى هوشم از سر ربائى
چو برخيزى از پيش من فرقتت خون کند دل
برافرازى ار قد و قامت قيامت شود راست
برافروزى ار رخ شود نور خورشيد عاطل
اگر جان ستانى و گر دلربائى بهر حال
بود دل ز هر جا ز هر کس بسوى تو مايل
چه سازد ز دست بتان ستمگر دل (فيض)
بجز آنکه خواند الا ما خلا الله باطل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید