شماره ٥٥٥: اى دهانت تنگ شکر لعل لب کان نمک

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى دهانت تنگ شکر لعل لب کان نمک
نيستم گر قابل بسيار از آن بارى کمک
وه چه رفتار و چه گفتار و دهانست و ميان
اى ز سر تا پاى شيرين وى ز پا تا سر نمک
چشم و ابرو خط و خال و زلف و گيسو خد و قد
لطف صنع ايزدى را شاهد آمد يک بيک
از نگاهى مى توانى عالمى بى خود کنى
زانچه ميخواهم ز تو دستى تهى بر مردمک
اى که ميپرسى چه سان او با کسان سر ميکند
ميکند لطفى ولى با عاشقانش کمترک
خواستم کامى ز لعلش لب گزيد آنگه مکيد
يعنى هرگز نخواهد شد لب حسرت بمک
گفت جاى ماست دل مگذار غيرى را در آن
کان بود با ديگران مانند بوبکر و فدک
گفتمش در وصل خواهى کشتنم يا در فراق
گفت بى تابى مکن خواهيم کردن زين دو يک
داد من از خود بخواهد خواست روزى آن صنم
گر تو دارى (فيض) شکى من ندارم هيچ شک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید