شماره ٤٧٧: تا در رخت ديد سيماى آتش
غزلستان ::
فیض کاشانی ::
غزلیات
تا در رخت ديد سيماى آتش
شد اين دل من مأواى آتش
از عشق نامى من مى شنيدم
کى ديده بودم در پاى آتش
از رشک رويت وز رشک خويت
سوزد سراپا اجزاى آتش
زلف سياهت بر روى ماهت
مانند دوديست بالاى آتش
تا در دل من جا کرد عشقت
جا کرد در سر سوداى آتش
بر سينه ام گوش بگذار و آنگه
تا نشنيده باشد غوغاى آتش
در آتشت (فيض) در فيضت آتش
هم آتشش جا هم جاى آتش
نظرات نوشته شده