شماره ٤٦٤: اى که در گل زار حسنش ميخرامى مست ناز

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى که در گل زار حسنش ميخرامى مست ناز
ميفکن گاهى نگاهى جانب اهل نياز
اى که سر تا بپا روئى چو خور بنماى روى
تا به بينم شاهد حق ز آينه ارباب راز
روى دارم سوى آنکو روى دارد سوى او
روى او پيداست در روى اسيران نياز
عيشها دارند ز الطاف نهانى مخاصان
قصه الطاف محمود است و اخلاص اياز
آه ازينصورت پرستان تهى از معرفت
از جمال شاهد معنى بصورت مانده باز
چند و چند از صورت صورت پرستى شرمدار
شاهد معنى است حاضر تو بصورت عشقباز
رو بشهرستان معنى آر از اين صورتکده
تا که باشى در ميان اهل معنى سرفراز
هر که دستش کوته از معنى است در صورت زند
ليک بايد کرد معنى را ز صورت امتياز
چون ندارى معرفت لب را ببند از گفتگو
العياذ از آستين کوته و دست دراز
از ريا و غل و غش خالى شو اى طاعت پرست
صدق و اخلاص و امانت بهتر است از صد نماز
شستن ظاهر ز انواع نجاستها چه سود
باطن آکنده است چون از شرک و کين و حرص و آز
از ره عجز و نياز آمد بدرگاه تو (فيض)
بر دلش بگشا درى اى بى نياز چاره ساز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید