شماره ٤٦١: گشتم به بحر و بر پى يار بى سير

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گشتم به بحر و بر پى يار بى سير
تا پاى سعى آبله شد ماندم از سفر
بر خشک و بر گذشتم و جستم نشان وى
از وى نشان نداد نه خشکى مرا نه تر
از هر که شد دچار گرفتم سراغ او
کز يار بى نشان چه دهد بى خبر خبر
جانم به لب رسيد و نيامد بسر مرا
کس ديده مرده نرسد عمر او بسر
آمد سحر بخواب من آن دزد خواب من
هم دزد را گرفتم و هم خواب را سحر
گفتم ز من چه خواهى و گفتا که جان و دل
گفتم که حاضر است بيا هر دو را ببر
بگرفت جان و دل ز من آن يار دلنواز
او جاى خود گرفت و شدم من ز خود بدر
آيم اگر بخويش دگر باره جان دهم
آن خواب را که روزى من شد در آن سحر
گفتم (بفيض) خواب ز بيداريت بهست
اينک بخواب ديدى بيدارى دگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید