شماره ٤٤٥: با عشق کى گنجد قرار ناصح برو شرمى بدار

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
با عشق کى گنجد قرار ناصح برو شرمى بدار
با پند عاشق را چکار ناصح برو شرمى بدار
من حرف او را طى کنم من ترک نقل و مى کنم
اين کارها من کى کنم ناصح برو شرمى بدار
اى عاقلان بهر خدا جان من و جان شما
من از کجا عقل از کجا ناصح برو شرمى بدار
جائى که او گرمى کند صد لطف و صد نرمى کنم
چون ديده بى شرمى کند ناصح برو شرمى بدار
زان يار با مهر و وفا دورى کجا باشد روا
بهر خدا بهر خدا ناصح برو شرمى بدار
ما رسته ايم از غير يار ما را بود با يار کار
با يار ما را واگذار ناصح برو شرمى بدار
چون عشق بر ما چير شد در حلق ما زنجير شد
از دست ما تدبير شد ناصح برو شرمى بدار
چون عشق در دل ريشه کرد دل عشقبازى پيشه کرد
کى ميتوان انديشه کرد ناصح برو شرمى بدار
دير آمدى دير آمدى چون جست اين تير آمدى
بى رأى و تدبير آمدى ناصح برو شرمى بدار
من از کجا و وعظ و پند يکدم دهان خود ببند
هرزه درآئى تا بچند ناصح برو شرمى بدار
تا چند ازين چون و چرا تا کى کنى اين ماجرا
کشتى مرا کشتى مرا ناصح برو شرمى بدار
ناصح چه ميگوئى بما ناصح چه ميجوئى ز ما
ناصح چه ميخارى قفا ناصح برو شرمى بدار
از روى ما شرمى بدار بهر خدا شرمى بدار
ناصح بيا شرمى بدار ناصح برو شرمى بدار
با عاشق شوريده حال کم کن دل آزار جدال
(فيض) از کجا و قيل و قال ناصح برو شرمى بدار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید