اهتدوا بالعشق طلاب الرشد
گم شود آنکو ره ديگر رود
من بفتراک غم عشق کسى
بسته ام دل را بحبل من مسد
اى نگار مى فروش عشوه گر
مست عشقت فارغ است از نيک و بد
شربتى زان لب بکام من رسان
تا بماند زنده جانم تا ابد
چشمه خضر است آن نوش دهان
منع تشنه از زلالت کى رسد
اسقنى من فيک من عين الحيوة
شربة حيى بها عمر الابد
(فيض) را محروم از وصلت مکن
کو ندارد غير عشقت مستند