شماره ٢٩٣: کشد هر جنس جنس خود سخن گرد سخن گردد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کشد هر جنس جنس خود سخن گرد سخن گردد
دل از خود چون بتنگ آيد بگرد آن دهن گردد
چو گردم تشنه معنى دلم ز آن لب سخن گويد
چو آب زندگى جويم در آن خط و ذقن گردد
مى و مستى اگر خواهم ز چشمانش دهد ساغر
ز حال دل خبر گيرم در آن زلف و شکن گردد
که از ضد دل بضد آيد که ضد گردد بضد پيدا
ز قد راستش پرسم بدور قد من گردد
اگر در انجمن باشم کشد دل جانب خلوت
چو در خلوت نشينم دل بگرد انجمن گردد
روم سوى چمن گر من ز آهم ميشود صحرا
بصحرا گر روم صحرا ز اشک من چمن گردد
چنانم از پريشانى که گر خواهم بلب آرم
زبان از حرف جمعيت پريشان در دهن گردد
دلم گم کرده چيزى را نميداند چه چيز است آن
اگر بوئى برد از خود بگرد خويشتن گردد
دلى کو در جهان گل نباشد وصل را قابل
بياد صاحب منزل بر اطلال و دمن گردد
حجابش ما و من باشد چو بشناسد من و ما را
شناسد گر من و ما را بگرد ما و من گردد
بود حب وطن ز ايمان وطن جان را بود جانان
وطن را گر شناسد جان بقربان وطن گردد
ز ياران (فيض) ميخواهد جوابى چون غزل گويد
دهن گرد سخن گردد سخن گرد دهن گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید