شماره ٢٧٥: آن شوخ که داد دلبرى داد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن شوخ که داد دلبرى داد
در فن ستمگريست استاد
بنياد مرا بخواهد او کند
کرده است دگر ستيزه بنياد
از جور و جفاش کى برم جان
وز بيدادش کجا برم داد
از غمزه کافرش صد افغان
وز دست غمش هزار فرياد
يک لحظه نمى رود ز يادم
يک لحظه نمى کند مرا ياد
باد است بگوش او حديثم
آندم که رساندش بدو باد
خرم چو شوم دلش غمين است
گردم چو غمين دلش شود شاد
گر جان خواهد فدا توان کرد
ور دل خواهد بجان توان داد
بيهوده بگرد عقل گشتم
عشقست که داد را دهد داد
مهر معشوق و آتش عشق
در سينه (فيض) تا ابد باد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید