شماره ٢٣٥: اهل معنى همه جان هم و جانان همند

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اهل معنى همه جان هم و جانان همند
عين هم قبله هم دين هم ايمان همند
در ره حق همگى هم سفر و همراهند
زاد هم مرکب هم آب هم و نان همند
همه بگذشته ز دنيا بخدا رو کرده
همعنان در ره فردوس رفيقان همند
همه از ظاهر و از باطن هم آگاهند
آشکاراى هم و واقف اسرار همند
عقل کلشان پدر و مادرشان نفس کلست
همه ماننده بهم نادر و اخوان همند
همه آئينه هم صورت هم معنى هم
همه هم آينه هم آينه داران همند
مرهم زخم همند و غم هم را غمخوار
چاره درد هم و مايه درمان همند
يکديگر را همه آگاهى و نيکوخواهى
در ره صدق و صفا قوت ايمان همند
همه چون حلقه زنجير بهم پيوسته
دم بدم در ره حق سلسله جنبان همند
بر کسى بار نه و بارکش يکديگرند
خار جان و دل خويشند و گلستان همند
يکديگر را سپرند و جگر خود را تير
بدل خوش همه دشوار خود آسان همند
همه بر خويش ستادند و ستاد اخوان را
ماتم خويشتن و خرمى جان همند
دل هم دلبر هم يار وفاپيشه هم
چشم و گوش هم و دلدار و نگهبان همند
گر بصورت نگرى بى سر و بى سامانند
ور بمعنى نظر آرى سر و سامان همند
هر يکى در دگرى روى خدا مى بيند
همچو آئينه همه واله و حيران همند
حسن و احسان يکى از ديگرى بتوان ديد
مظهر حسن هم و مشهد احسان همند
همه در روى هم آيات الهى خوانند
همه قرآن هم و قارى قرآن همند
طرب افزاى هم و چاره هم در هر گاه
مايه شادى هم کلبه احزان همند
غزل ديگر اگر (فيض) بگويد بد نيست
شرح حال دگران را که غم جان همند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید