شماره ٢٠٨: من و ياد خدا دگر همه هيچ

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من و ياد خدا دگر همه هيچ
بندگى و فنا دگر همه هيچ
شمع بيگانه پرتوى ندهد
من و آن آشنا دگر همه هيچ
صمدم بس بود دگر همه پوچ
صحبت با خدا دگر همه هيچ
دل پر درد و شاهد غيبى
عشق مردآزما دگر همه هيچ
روى دل سوى قبله رويش
مست جام لقا دگر همه هيچ
باده مصطفاى حق چه رسد
از کف مرتضى دگر همه هيچ
بمناجاتش ار شبى گذرد
بس بود آن مرا دگر همه هيچ
در دل شب چو شمع گريه و سوز
طاعت بيريا دگر همه هيچ
بى نيازى ز خلق و صحت و امن
دورى از ماسوى دگر همه هيچ
گوشه خلوتى و يک دو سه کس
ملک فقر و فنا دگر همه هيچ
يک دو سه يار همدم هم درد
هم يکى هم سه تا دگر همه هيچ
(فيض) را بس پس از نبى و على
يازده پيشوا دگر همه هيچ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید