شماره ١٨٣: من و هزار گدا همچو من بنزد تو هيچست

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من و هزار گدا همچو من بنزد تو هيچست
گدا چه پادشهان ز من بنزد تو هيچست
کجا رسند بحسن تو دلبران خطائى
بتان چين و خطا و ختن بنزد تو هيچست
نديده روى تو ورنه به بت کجا نگرستى
نکوترين بتى از برهمن بنزد تو هيچست
بهار عارض تو برد آبروى بهاران
بهار و گلشن و طرف چمن بنزد تو هيچست
ببوى زلف تو کى ميرسد نسيم بهارى
عبير و عنبر و مشک ختن بنزد تو هيچست
بنفشه چيست سمن کيست پيش زلف و رخ تو
بنفشه و سمن و نسترن بنزد تو هيچست
نبات و قند بدان لب کجا رسد بحلاوت
نبات و قند و شکر من بمن بنزد تو هيچست
کجا لطافت دندان تست عقد گهر را
صفاى گوهر و در عدن بنزد تو هيچست
به پيش قد تو مر سرو را چه قدر و چه رفعت
قد صنوبر و سرو چمن بنزد تو هيچست
بگريد ار همه عمر از فراق روى تو عاشق
نگوئيش که چه خواهى ز من بنزد تو هيچست
هلاک گشت اگر عاشق از غم و هم اگر زيست
هلاک گشتن چون زيستن بنزد تو هيچست
خموش گردد اگر (فيض) ور غزل بسرايد
خموش گشتنش و دم زدن بنزد تو هيچست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید