شماره ١٦٧: چراغ کلبه عاشق خيال دلدار است

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چراغ کلبه عاشق خيال دلدار است
سرى که عشق درو نيست خانه تار است
هزار خرمن شادى به نيم جو نخرد
بجان دلى که غم عشق را خريدار است
بعشق زنده بود هر چه هست در عالم
جهان نئيست درو جان عشق در کار است
چو همتى طلبى از جناب عشق طلب
که هر دو کون جنودند و عشق سردار است
حوالى دل عاشق نه بگذرد غفلت
که عشق بر سر او پاسبان بيدار است
رسد چو شادى بيجا براندش شه عشق
سپاه غم چو کند زور عشق غمخوار است
اگر ز پاى درآئيم عشق گيرد دست
اگر خطاى برائيم عشق ستار است
تو و حماقت و انکار حرف هر يارى
من و معارف اين کار جمله در کار است
تو اى فلان و رياست که هر کس و کارى
مرا بخاک ره او بشمرند بسيار است
فکندگى بتو دشوار و بر من آسانست
قلندرى بمن آسان و بر تو دشوار است
کسى که راه ندارد بچاره دردش
ز بهر چاره دگر چاره ايش ناچار است
ز اختيار کم از اضطرار آزاد است
چو (فيض) هر که بفرمان عشق قهار است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید