شماره ١٣٩: عرصه لامکان سراى من است

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عرصه لامکان سراى من است
اين کهن خاکدان چه جاى من است
دلم از غصه خون شدى گر نه
مونس جان من خداى من است
آنکه او خسته داردم شب و روز
خود هم او مرهم و شفاى من است
هر که زو بوى درد مى آيد
صحبتش مايه دواى من است
هر که او از دو کون بيگانه است
در ره دوست آشناى من است
مقصدم حق و مرکبم عشقست
شعر من ناله دراى من است
هست با من کسى هميشه کزو
تار و پود من و بقاى من است
سازدم هر چه قابل آنم
دهدم هر چه آن سزاى من است
خوبى من همه ز پرتو اوست
گر بدى هست مقتضاى من است
من اگر هستم اوست هستى من
ور شوم نيست او بجاى من است
از خود ار بگذرم رسم بخدا
بخدائى که منتهاى من است
بقضا (فيض) اگر شود راضى
هر دو عالم بمدعاى من است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید