شماره ١٣٧: بنده او من و او خداى منست

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بنده او من و او خداى منست
من براى وى و او براى منست
مقصد اصلى نداى کنم
ساير خلق چون صداى منست
هادى اين رهم صلا بزنيد
هر کرا پيرو هداى منست
ميروم بر براق عشق سوار
قبه آسمان دراى منست
پيشوا و امام قافله ام
همه خلق در قفاى منست
آفتاب سپهر امر منم
خلق را نور از ضياى منست
فلک از هاى و هوى من در رقص
در ملک نيز هاى هاى منست
هر چه در عالم کبير بود
جمله در جبه و رداى منست
آفرينش اگر کلان ور خرد
همه در سايه لواى منست
زير اين قبه نيست خانه من
عرصه لامکان سراى منست
غربت افکنده است بر خاکم
صدر ايوان عرش جاى منست
سر و پرواز لامکان دارم
کره چرخ بند پاى منست
چون شدم گرم اين سخنها گفت
با من آنکس که رهنماى منست
(فيض) بس زين بلند پروازى
اين صفتهاى اولياى من است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید