در سرم فتنه اى و سودائيست
در سرم شورشى و غوغائى است
هر دم از ترک چشم غمازى
در دلم غارتى و يغمائيست
پس اين پرده دلربائى هست
دل ز جا رفتن من از جائيست
ساقئى هست زير پرده غيب
که بهر گوشه مست و شيدائيست
در درون هست خمر و خمارى
کز برون مستئى و هيهائيست
از تو اى آرزوى دل شدگان
در دل هر کسى تمنائيست
عالمى پر ز در و گوهر شد
مگر اين طبع (فيض) دريائيست