شماره ٣٤: اگر خرند ز عشاق جان سوخته را

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر خرند ز عشاق جان سوخته را
روان بدوست برم اين روان سوخته را
کشد چو شعله ز حرف فراق دوست نفس
کشم بکام خموشى زبان سوخته را
ز آتش دل من حرف در دهن سوزد
کسى چگونه بفهمد بيان سوخته را
خبر ببر ببر دلبر اى صبا و بگوى
سزد که رحم کنى عاشقان سوخته را
بگو ز سوختگان آتشين رخان پرسند
ترا چه شد که نپرسى فلان سوخته را
ز هم بپاش صبا قالبم بپاش افکن
مهل که دفن کنند استخوان سوخته را
بسوخت ز آتش عشقش تنم طبيب برو
دوا چگونه توان خستگان سوخته را
فتاد آتش عشقش بدل ز من کم شد
کجا روم ز که پرسم نشان سوخته را
حديث سوختگانست بهر خامان حيف
خبر کنيد ز من همدمان سوخته را
دهان و کام و زبان سوخت ز اولين سخنش
بگو به (فيض) به بندد دهان سوخته را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید