شماره ٧٧١: خاک من بربادرفت ودردى آشامم هنوز

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
خاک من بربادرفت ودردى آشامم هنوز
توتيا شد جام ومى باقى است درجامم هنوز
زان فروغى کز رخش افتاد درکاشانه ام
آتشين تبخاله جوشد از لب بامم هنوز
برگرفت از خاک بوى زلف اويک شب مرا
مشک مى گرددشفق درنافه شامم هنوز
گر چه عمرى شد درين بحر نمک افتاده ام
مى تراود همچنان تلخى زبادامم هنوز
نقش من شد محو وازآب گهر شويد دهن
آن عقيق آبدار از بردن نامم هنوز
شوخى مژگان او يک شب مر ا در دل گذشت
تيغ بازى مى کندهرموبراندامم هنوز
سالها شد گر چه آن وحشى غزال ازديده رفت
مى تپد برخاک چشم حلقه دامم هنوز
گرچه ديگ فکرمن ننشست چون دريا زجوش
چون گهر درحلقه روشندلان خامم هنوز
سربه صحرا داد درآغازم آن زنجيرزلف
تاکجا خواهدکشيد از خط سرانجامم هنوز
زان سرانگشتى که هجر تلخ درکامم کشيد
پوست اندازد سخن از تلخى کامم هنوز
چون توانم گشت باوحشى غزالان همرکاب ؟
مى رسد گاهى به خاطر يادآرامم هنوز
گرچه روشن کرد صبح دولتش آفاق را
صائب از بخت سيه درپرده شامم هنوز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید