شماره ٧٣٧: صبح است ساقيا مى چون آفتاب گير

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
صبح است ساقيا مى چون آفتاب گير
عيش رميده را به کمند شراب گير
بردار پنبه از سر ميناى مى به لب
مهر از دهان شيشه به ياقوت ناب گير
فيض صبوح يا به رکاب است، زينهار
دستى برآر و اين سفرى را رکاب گير
دستار صبح را به مى ناب کن گرو
تسبيح را ز دست بيفکن شراب گير
هنگام ناله سحرى فوت مى شود
سوز دلى به وام ز اشک کباب گير
در ديده ستاره فشان است نور فيض
چندان که ممکن است ازين گل گلاب گير
دل مى شود سياه ز فانوس بى چراغ
در روز ابر باده چون آفتاب گير
با سينه کباب ز تردامنى مترس
دامان تر به دود دل اين کباب گير
زان پيشتر که حشر به ديوان کشد ترا
کنجى نشين و از نفس خود حساب گير
دست هوس بشوى ز تعمير اين جهان
در خانه اى که دل ننشيند خراب گير
در پرده سياهى فقرست آب خضر
از راه صدق دامن موج سراب گير
صائب برو ز عالم صورت به گوشه اى
از روى شاهدان معانى نقاب گير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید